یکشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۸

آیین های زرتشتی و مانوی (در شکل آیین حنیف) محیط عربستان، در نزد اعراب بنی تمیم و قریش وتأثیر آن بر آرا و افکار محمد بن عبدالله

تردیدی نیست که اعراب پیش از اسلام با دین زرتشت آشنا بودند؛ زیرا روایاتی موجود است که به انتشار زرتشتیان و حتی مانویان در پیرامون شبه جزیره عربستان اشاره دارد و بی گمان اقلیت های زرتشتی متعددی در حیره و یمن و حضر موت و حجاز و مرکز عربستان سکونت داشتند و گروهی از اعراب نیز به این آیین گرویده بودند. در این پیوند، «ابن قتیبه» می گوید: «مجوسیت (آیین زرتشت) در بنی تمیم بود و نیز زندقه (آیین مانوی-گنوسی) در قریش بود و آن را از حیره اخذ کرده بودند». و «ابن رسته» نیز می نویسد که : «زندقه در قریش بود و آن را از حیره گرفته بودند». [آذرتاش آذرنوش: «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان جاهلی»، انتشارات توس، ۱۳۷۴، ص ۱۷۱]. به نظر میرسد نامهای ابوبکر صدیق و مکتب ورقه بن نوفل (حنیفی گری) در رابطه با آیین های مانوی – حنیفی (پاکدین و صدیق و استوار در راستی و صداقت، آدم سلیم النفس و مسلمان) بوده باشند. اساساً به نظر میرسد منظور از زندقه قریش نه مانوی گری بلکه در کّل منظور پیروی از آیین حنفا (گنوسی گری= دانشگرایی عربی و بین النهرینی) است که مانیگری (زندیقی یعنی آیین پیروی از علم ودانش) نیز شاخه مهمی از آن بوده است. به نظر میرسد اخبار و باور به ظهور موعودی به نامهای محمد یا احمد به توسط مانویان از زرتشتیان اخذ شده و به محیط عربستان رسیده بوده است چه در آیین زرتشت آخرین منجی اسمش استوت ارته (به معانی ستوده پاک و استوار دارنده دین، احمد بزرگ و محمد موعود انجیلهای مانوی ترکستان و احمد آیه 6 سوره صف قرآن) است که این معانی در نام محمد (که لابد ورقه بن نوفل آن را در نزد محمد کشف نموده بود) موجود بوده است.
در باب خیّر و آزادمنشی ابوبکر صدیق از جمله خریدن و آزاد کردن بردگان روایتهای فراوانی موجود است که لابد این اعمال را با الهام و پیروی از تعالیم و آیین حنیفی گری محیط مکه به جای می آورده است. میدانیم که مانویان خود را صدیقین می نامیده اند. ولی در سایت فرهنگ و معارف قرآن بدون یادآوری تعلیم و تأثیر ورقه بن نوفل بر محمد، در باب حمایت و تشویق وی از محمد آمده است: پيامبر(ص) هنگام نزول وحي مستقيم، بر خود احساس سنگيني مي كرد، و ازشدت سنگيني كه بر او وارد مي شد بدنش داغ مي شد، و از پيشاني مباركش عرق سرازير مي گشت اگر بر شتري يا اسبي سوار بود، كمر حيوان خم مي شد و به نزديك زمين مي رسيد علي (ع) مي فرمايد: «موقعي كه سوره مائده بر پيامبر نازل شد، ايشان بر استري به نام «شهبا» سوار بودند وحي بر ايشان سنگيني كرد، به طوري كه حيوان ايستاد و شكمش پايين آمد ديدم كه نزديك بود ناف او به زمين برسد، در آن حال پيامبر از خود رفت و دست خود را بر سر يكي از صحابه نهاد»[1] عبادة بن صامت مي گويد: «هنگام نزول وحي گونه هاي پيامبر(ص) درهم مي كشيد و رنگ او تغييرمي كرد در آن حال سر خود را فرو مي افكند و صحابه نيز چنين مي كردند»[2] گاه مي شد كه زانوي پيامبر بر زانوي كسي بود، در آن حال وحي نازل مي شد، آن شخص تحمل سنگيني زانوي پيامبر را نداشت ما نمي دانيم چرا پيامبر(ص) دچاراين حالت مي شد، چون از حقيقت وحي آگاه نيستيم براي تفصيل بيش تر مي توان به كتاب هايي كه درباره وحي و كيفيت آن نگاشته شده است مراجعه كرد.[3]
در طول تاريخ گروهي از معاندان سعي نموده اند با ساختن داستان هاي بي اساس و موهون، اصل مهم وحي را زيرسؤال ببرند آنان در اين راستا افسانه هايي درزمينه وحي بر پيامبر اسلام، جعل كرده اند در اين جا براي دفع شبهه مقدمه اي را بادو پرسش آغاز مي كنيم:
1. آيا ممكن است پيامبري، در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر او پديد گشته است شك و ترديد نمايد؟ 2.آيا امكان دارد كه گاه شيطان، در امر وحي دخالت كند و تسويلات خود رابه صورت وحي جلوه دهد؟ در گفته هاي اهل بيت(ع) و تعاليم عاليه اي كه از خاندان پيامبر اكرم(ص) صادرشده، پاسخ هر دو سؤال منفي است ولي در نوشته هاي اهل حديث كه از غيرطريق اهل بيت(ع) گرفته شده است جواب مثبت است آنان رواياتي در اين زمينه آورده اند كه با مقام عصمت منافات دارد و علاوه برآن پايه و اساس نبوت را زير سؤال مي برد.
اينك براي نمونه به دو داستان برگرفته شده از روايات اهل حديث اشاره و با دلايل عقلي و نقلي ساختگي بودن آن ها را روشن مي كنيم:
داستان ورقة بن نوفل
ورقة بن نوفل از عموزادگان خديجه و فردي با سواد اندك و كم و بيش از تاريخ ‌انبياي سلف با خبر بود در وصف او گفته اند: «و كان قارئا للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الاوثان »[4] مي گويند: او بود كه پيامبر اسلام(ص) را از نگراني كه در آغازبعثت برايش رخ داده بود نجات داد بخاري، مسلم، ابن هشام و طبري شرح واقعه را چنين گفته اند:
آن گاه كه محمد(ص) در غار حرا با خداي خود خلوت كرده بود، ناگهان ندايي به گوشش رسيد كه او را مي خواند سربلند كرد تا بداند كيست، با موجودي هولناك مواجه گرديد وحشت زده به هر طرف مي نگريست همان صورت وحشت ناك رامي ديد كه آسمان را پر كرده بود از شدت وحشت و دهشت از خود بي خود شد ودر اين حال مدت ها ماند خديجه كه از تاخير او نگران شده بود، كسي را به دنبال او فرستاد ولي او را نيافت، تا آن كه پيامبر(ص) به خود آمد و به خانه رفت، ولي باحالتي هراسناك و خود باخته خديجه پرسيد: تو را چه مي شود؟
گفت : «از آن چه مي ترسيدم بر سرم آمد پيوسته در بيم آن بودم كه مبادا ديوانه شوم، اكنون دچار آن شده ام !» خديجه گفت : هرگز گمان بد به خود راه مده تو مرد خدا هستي و خداوندتو را رها نمي كند حتما نويد آينده روشني است سپس براي رفع نگراني كامل پيامبر(ص)، او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت ورقه پرسش هايي از پيامبر(ص) كرد، در پايان به وي گفت : نگران نباش، اين همان پيك حق است كه بر موسي كليم نازل شده و اكنون بر تو نازل گرديده است و نبوت تو رانويد مي دهد گويند اين جا بود كه پيامبر اكرم (ص) احساس آرامش كرد و فرمود:اكنون دانستم كه پيامبرم «فعند ذلك اطمان باله و ذهبت روعته و ايقن انه نبي».[5]
اين داستان يكي از ده ها داستان ساخته شده كينه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفي نموده، با ساختن اين گونه حكايت هاي افسانه آميز، ضمن سرگرم كردن عامه، در عقايد خاصه ايجاد خلل مي كردند و تيشه به ريشه اسلام مي زدند در سال هاي اخير نيز دشمنان اسلام اين داستان و داستان هاي مشابه از جمله داستان آيات شيطاني را دست آويز خود قرار داده، بر سستي پايه هاي اوليه اسلام شاهد گرفته اند.
چگونه پيامبري كه مدارج كمال را صعود نموده، از مدت ها پيش نويد نبوت رادر خود احساس كرده، حقايق بر وي آشكار نشده است در حالي كه بالاترين ووالاترين عقول را در خود يافته است : «ان اللّه وجد قلب محمد(ص) افضل القلوب و اوعاها، فاختاره لنبوته» چگونه انساني كه چنين تكامل يافته است، در آن موقع حساس، نگران مي شود و به خود شك مي برد، سپس با تجربه يك زن و پرسش يك مرد كه اندك سوادي دارد اين نگراني از وي رفع مي شود، آن گاه اطمينان حاصل مي كند كه پيامبر است؟ !
اين داستان، علاوه برآن كه با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظواهر آيات و روايات صادره از اهل بيت (ع) نيز مخالف است در اين جا ضمن بيان اقوال برخي بزرگان در باره اين داستان، به ذكر دلايل ساختگي بودن آن مي پردازيم: قاضي عياض[6] (متوفاي 544) در بيان اين نكته كه امر وحي بر شخص پيامبر فاقد هرگونه ابهام و شك است مي گويد: «هرگز نشايد كه ابليس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پيامبر مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن و همين آرامش و استواري و اعتماد به نفس، كه پيامبر اكرم (ص) در اين گونه مواقع از خودنشان داد، خود يكي از دلايل اعجاز نبوت به شمار مي رود آري هرگز پيامبر شك نمي كند و ترديد به خود راه نمي دهد كه آن كه بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالي پيام آورده است به طور قطع امر بر او آشكار است، زيرا حكمت الهي اقتضامي كند كه امر بر وي كاملا روشن شود تا آشكارا آن چه مي بيند، لمس كند يا دلايل كافي در اختيار او قرار مي دهد تا كلمات اللّه ثابت و استوار جلوه كند «و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته ».[7]
امين الاسلام طبرسي نيز بيان مي كند كه براي آن كه پيامبر بتواند ديگران را با وحي هدايت نمايد، خود بايد از هرگونه خطا و اشتباه در دريافت وحي مصون باشد لذا در تفسير سوره مدثر مي گويد: «ان اللّه لا يوحي الي رسوله الا بالبراهين النيرة و الايات البينة الدالة علي ان ما يوحي اليه انما هو من اللّه تعالي فلا يحتاج الي شي سواها لا يفزع و لا يفزع و لا يفرق[8]، به درستي كه خداوند وحي نمي كندبه رسولي مگر با دلايل روشن و نشانه هاي آشكار كه خود دلالت دارد بر اين كه آن چه بر او وحي مي شود، از جانب حق تعالي است و به چيز ديگري نيازنداردهرگز ترسانده نمي شود و نمي هراسد و به خود نمي لرزد».
به طور كلي آيات قرآني بر اين نكته تصريح دارند كه پيامبران الهي از آغاز وحي، پيام ها را به روشني دريافت نموده و دچار شك و ترديد نمي شوند مقام حضور درپيش گاه حق جاي گاهي است كه در آن وهم و شك و ترس راه ندارد موسي (ع) درآغاز بعثت مورد عنايت خاص پروردگار قرار گرفته، به او خطاب مي شود: «يا موسي اني انا ربك فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوي، و انا اخترتك فاستمع لما يوحي، انني انااللّه لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلاة لذكري[9]، اي موسي ! اين منم پرودگار تو،پاي پوش خويش بيرون آور كه در وادي مقدس طوي هستي و من تو را برگزيده ام ،پس به آن چه وحي مي شود گوش فرا ده منم، من، خدايي كه جز من خدايي نيست پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار» سپس به او دستور داده مي شود: «و الق عصاك، فلما رآها تهتز كانها جان ولي مدبرا و لم يعقب، و عصايت را بيفكن، پس چون آن را هم چون ماري ديد كه مي جنبد (ترسيد و) به عقب برگشت و (حتي) پشت سر خود را ننگريست» از اين جهت مورد عتاب قرار گرفت : «يا موسي لا تخف اني لا يخاف لدي المرسلون[10]، اي موسي نترس كه رسولان در نزد من نمي ترسند» بدين ترتيب به محض ايجاد ترس، عنايت الهي شامل حال پيامبر الهي گشته او را از هرگونه هراس رها كرده است اين يك قانون كلي است هر كه درآن جاي گاه شرف حضور يافت، از چيزي خوف ندارد، زيرا در سايه عنايت الهي قرار گرفته و در فضايي امن و آرامش بخش استقرار يافته است.
براي آن كه ابراهيم خليل الرحمان (ع) آرامش و عين اليقين پيدا كند، پرده از پيش روي او بركنار شد تا حقايق عالم ملكوت بر او مكشوف گردد: «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات و الا رض و ليكون من الموقنين[11]، و اين گونه ملكوت آسمان ها وزمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد».
آيات فوق نشان مي دهند كه پيامبران در محضر الهي داراي بينشي روشن وعاري از هرگونه شك و ريب هستند هم چنين ملكوت آسمان ها و زمين بر آنان منكشف گرديده تا از موقنين شوند آيا پيامبر اسلام از اين قانون مستثني بود تا درچنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خويشتن گمان بد برد و دربيم و هراس به سر برد؟
آيا پيامبر اسلام مقامي كمتر از مقام موسي و ابراهيم خليل داشت تا عنايتي كه خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟
مولي اميرالمؤمنين (ع) درباره پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: «و لقد قرن اللّه به (ص) من لدن ان كان فطيما، اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره[12]، خداوند شبانه روز فرشته اي را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انساني رهنمون باشد».
. [1]تفسير عياشي، ج1، ص 388.
. [2]طبقات ابن سعد، ج1، ص 131.
. [3]ر ك: محمد هادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج 1، ص 66 به بعد.
. [4]و كان ورقة قد تنصر و قرا الكتب و سمع من اهل التوراة و الانجيل (سيره ابن هشام، ج1، ص 254) و كان امرا تنصر في الجاهلية و كان يكتب الكتاب بالعبرانية فيكتب من الانجيل بالعبرانية (صحيح بخاري، ج1 ،ص 3).
. [5]محمد حسين هيكل، حياة محمد، ص 96 95 صحيح مسلم، ج1، ص 99 97 صحيح بخاري، ج1، ص 4 3 سيره ابن هشام، ج1، ص 255 252 ابوجعفر محمدبن جرير طبري، تاريخ طبري، ج2، ص 300 298 هم او،جامع البيان (تفسير طبري) ج30، ص 161.
. [6]قاضي عياض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود ابن خلكان گويد: «كان امام وقته في الحديث و علومه والنحو و اللغة و كلام العرب و ايامهم و انسابهم و صنف التصانيف المفيدة (وفيات الاعيان، ج3 ،ص 483شماره511 ).
. [7]انعام 6: 115 ر ك: رسالة الشفا بتعريف حقوق المصطفي، ج2، ص 112 شرح ملا علي القاري، ج2، ص 563.
. [8]ابوالفضل طبرسي، مجمع البيان (تفسير طبرسي )، ج10، ص 384.
. [9]طه 20: 14 11.
. [10]نمل27: 10.
. [11]انعام6: 75.
. [12]صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره 192، ص 300.
در اين زمينه روايات صحيحه فراوان وارد شده است كه برخي از آن ها به عنوان نمونه ذكر شد علاوه بر اشكالات فوق، ايرادهاي ديگري نيز به شرح ذيل بر داستان ياد شده وارد است :
1. سلسله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمي رسد،ازاين رو روايت چنين داستاني، مرسله تلقي مي‌شود.
2. اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگي بودن آن است در يكي از نقل هاچنين آمده است : خديجه خود به تنهايي نزد ورقه رفت، در ديگري آمده است كه پيامبر را با خود برد، در سومي ورقه خود پيامبر را در حال طواف ديد، از او جوياشد و بدو گفت، در چهارمي ابوبكر بر خديجه وارد شد و گفت : محمد را نزد ورقه روانه ساز اختلاف متن به حدي است كه مراجعه كننده متحير مي شود كدام را باوركند، و نمي توان ميان آن ها سازش داد.
3. در متن بيش تر نقل ها علاوه برآن كه نبوت پيامبر را نويد داده، آمده است : «ولئن ادركت ذلك لانصرنك نصرا يعلمه اللّه »، يا «فان يبعث و انا حي فساعزره وانصره و اؤمن به»، يعني هرگاه دوران بعثت او را درك كنم به او ايمان آورده او را ياري و نصرت خواهم نمود محمدبن اسحاق، سيره نگار معروف نيز اشعاري از ورقه مي آورد كه كاشف از ايمان راسخ وي به مقام رسالت پيامبر است [1] غافل ازآن كه، ورقه تا ظهور دعوت حيات داشت، ولي هرگز به دين مبين اسلام مشرف نگرديد، «و مات كافرا» و در حديث ابن عباس آمده است : «فمات ورقة علي نصرانيته» برهان الدين حلبي در كتاب «السيرة النبوية» آورده كه ورقة بن نوفل چهارسال پس از بعثت بدرود حيات گفت و از كتاب «الامتاع» ابن جوزي آورده كه اوآخرين كسي است كه در دوران «فترت» (سه سال نخست نبوت) وفات يافت درحالي كه اسلام نياورده بود و از ابن عباس نقل مي كند كه گفته : «انه مات علي نصرانيته »[2] ابن عساكر صاحب تاريخ دمشق مي گويد: «و لا اعرف احدا قال انه اسلم »[3] ابن حجر از تاريخ ابن بكار مي آورد: روزي ورقه از كنار بلال حبشي عبور مي كرد، در حالي كه قريش او را شكنجه مي دادند و او پيوسته مي گفت : احداحد ابن حجر گويد: «پس او تا زمان ظهور دعوت حيات داشت، ولي چرا اسلام نياورد؟)[4] اين ها خود دليل بر تعارض اين دو دسته از اخبار و ساختگي بودن داستان است به هر حال شيوع اين گونه داستان ها و مفاسد مترتب برآن ها يكي ازدست آوردهاي ناميمون تمسك به غير اهل بيت(ع) در نقل روايات و فهم صحيح اسلام مي باشد.
[1] . سيره ابن اسحاق، ص 123 طبقات ابن سعد، ج1، قسمت 1، ص 130.
[2] . ر ك : سيره حلبيه ج1، ص 252 250.
[3] . ابن حجر عسقلاني، الاصابة في معرفة الصحابه، ج3، ص 633.
[4] . همان، ج3، ص 634.

هیچ نظری موجود نیست: