چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷

معنی لفظی نام ایرانی معروف گشنسب

نگارنده به تدریج در یافته است که جز سب یا سپ را که همانند پسوندی در بسیاری از اسامی ایرانی کهن دیده میشود ایرانشناسان به خطا همواره به معنی اسب گرفته اند. در نام کرساسپ سردار قهرمان اوستا این کلمه به یکی از معنایش اوستاییش به معنی در هم شکننده است چه خود نام/لقب کرساسپ مترادف با رستم (رو ستهم) به معنی در هم شکننده راهزنان است و در خود اوستا این معنی جداگانه به صورت صفت کرساسپ به کار رفته است. کلمه سپ/سب همچنین به معنی سگ است این مفهوم در نام کاسپیان (سگپرستان) یعنی ساکنین بومی کهن گیلان به وضوح دیده میشود. در نام گشنسب نیز این کلمه به همین معنی سگ است اما نه یک سگ معمولی بلکه سگ پر پال که مسلم به نظر میرسد از آن همانا شیر مراد بوده است. بنابراین اسم اساطیری متعلق به دختر کرساسپ/رستم (هر دو به معنی در هم شکننده ستمگران) یعنی بانو گشنسپ به همین معنی شیر با شکوه و درخشان است. خود نام شیر یا شر را می توان از زبانهای سامی کهن مأخوذ دانست که در آنها شارو به معنی شاه بوده و این عنوان در عهد ساسانیان در فلات ایران خصوصا در سمت افغانستان بسیار مرسوم بوده است. می دانیم در سنت روایات شفاهی منطقه نیز شیر شاه حیوانات جنگل به شمار میرفته است. بنابراین هندو ایرانیان باستان از خود برای شیر دو نام گشنسپ و سینگ را بکار می برده اند و کلمه سینگ نیز برای ایرانیان نامی اشنا بوده است چه ایزد بابلی جهان آخرت و زیرین نین گیرسو نیمه شیر نیمه عقاب را در ایران تحت نام نریوسنگهه (شیر نر) نامیده بوده اند و در اساس با زروان/آنزو (سیمرغ) یکی بوده است. ولی چون این معنی نئیریوسنگ برای مغان ماد چندان اشنا نبوده لذا از آن مفهوم مرد پیام را اراده کرده اند؛ بی شک نام شاه ساسانی نرسی (نریوسنگ) به همین معنی شیر نر بوده است چه ساسانیان که از سکائیان دری رانده شده از هند بوده اند بی شک با نام ساسنسکریتی سنگهه (سینگ یعنی شیر) آشنا بوده اند. پیداست هیئت هندی سینگ یاداور کلمهً کهن ایرانی کینگ یعنی شاه می باشد. چون با توجه به تبدیل حرف "ر" به "ل" در زبانهای هندواروپایی که در موارد بسیاری مشاهده میشود نام اروپایی شیر یعنی لئو و مشتقات آن با کلمات اوستایی و سانسکریتی رئو (با شکوه) و رای (شاه) همریشه می باشند. بر اساس برای خود نام شیر در زبانهای ایرانی می توان ریشه ای مرکب از شی (جایگاه) و رئو (با شکوه) قائل شد. اما در کنار نام شیر نامهای سگسانان بزرگ ببر(بوراه، تیگر، درنده) و پلنگ/پارس نیز می توان در زبانهای ایرانی به ترتیب به معنی راه راه و پررنگ و خال معنی نمود. نام اوستایی دیگر پلنگ و ببر تخمو اوروپه جانور نیرومند دم دراز است. اما سندی که مرا متقاعد به مفهوم شیر نام گشنسب رهنمون گردید همانا روایات پهلوی مربوط به بنای آتشکده آذرگشنسب در مابین دریاچه اورمیه و کوه سهند توسط کیخسرو (کی آخسارو، هوخشثره) است که مطابق آنها دلیل آن بوده که در آنجا آتش مقدس پیروزی افراسیاب (مادیای اسکیتی) بر یال اسب او نشست. در اینجا بی تردید روایت کهنی در رابطه با کیخسرو ملقب به نامهای هرمس (= شیر درنده)، آرامو (شیر بزرگ= مه گشنسپ) وجود داشته که در عهد ساسانیان به سبب اینکه زبان اوستایی متروک شده بوده، منظور از آن را به جای خود کیخسرو ، اسب وی تصور نموده اند. جالب در روایت عهد تسلط اعراب در کنار نام آذرگشنسپ از آتش ماگشنسپ نیز نام برده شده است که یکی مربوط به شیز (تخت سلیمان) و دیگری منسوب به شیچیکان (محل نگهداری اوستا رغه زرتشتی، کنار مه رغه/مراغه) بوده است. نگارنده متولد همین مکان است که اکنون چیکان نامیده میشود. به روزگار کودکی ویرانه آتشکده در کنار همین روستا شناسایی کرده بودم. دقیقاً جایی که پورداود جای آن را در همین قسمت اراضی شهرستان مراغه حدس زده بود و دکتر جمشید جی مودی را سرمای زمستان در گذار تحقیقاتیش به دنبال زادگاه زرتشت، مانع شده بود. مطمئن هستم اگر استاد پور داود تلفظ محلی نام چیکان را شنیده بود؛ روی آن انگشت می گذاشت. به هر حال زمانی پورداود جهان فانی را ترک گفت این جانب نوجوان گوسفند چران روستا به دنبال جواب این سؤال بود که اسم این آتشکده مخروبه با شکوه و پر از آجرهای رنگی لعابدار چه بوده است و حروف آن دو مهر بزرگ که از پی بنای روستا بیرون آمد متعلق به چه خط و زبانی بوده است. بخت یاری کرد و در این راه چند سال بعد که پایم به دانشگاه تبریز و کتابخانه مرکزی آن رسید فرزند خلف راه وی شدیم. از این بحث بگذریم. از مطلب فوق برای پرچم ملی شیر نشان ایران توجیه و دلیل قانع کننده ای پیدا می کنیم؛ چه مطابق هرودوت و اوستا نخستین متحد کننده ولایات فلات ایران کسی غیر از این کیخسرو ملقب به شیر فرمانروای بزرگ و بی نظیر اوستا و شاهنامه نبوده است که سوای شکست غارتگران سکایی(تورانی) آشوریان (دیوان برده گیر و غارتگر آن سوی اربیل) در نینوا (دژ بهمن) را برای همیشه از روی زمین محو کرد. لذا کیخسرو شیر وش و آتشکدهً آذرگشنسپ وی دلیل بسیار قانع کننده ای برای قبول وجود شیر پر یال و زرین و خورشیدی درفش ایران به جای لانه هپروتی حالیه است. گرچه به نظر نگارنده شمشیر دست شیر را نمیشود توجیه منطقی نمود؛ مگر اینکه تصور کنیم نیشهای قدرتمند این شیر نظیر از آن این جانب دیگر نا کار آمد شده است. فردوسی در شاهنامه از زبان هجیر دستگیر شده در اردوی سهراب در معرفی سرداران ایرانی پرچم شیر نشان را متعلق به گودرز کشوادگان ذکر نموده است. در اساس از دقت تاریخی و اساطیری کافی بر خوردار است چه شیر سمبل نیروی پادشاهان اورارتویی و ارمنی بوده و سپیتمه گودرز/جمشید فرمانروای ارمنستان ،اران و آذربایجان بوده است. گرچه فردوسی به وضوح به نشان شیر در اردوی کیکاوس کیانی (خشتریتی پدر بزرگ کی آخسارو) اشاره نموده، ولی از لقب شیر کیخسرو ملقب به لقب اوستایی دلیر غافل مانده است. کسروی در کتاب کاروند خود به نقل از ابن عبری داستانی در باب غیاث الدین کیخسرو پسر علاء الدین کیقباد از سلاجقه آسیای صغیر دارد که در آن سبب انتخاب سکه و پرچم شیرنشان توسط این پادشاه خبر می دهد. مسلم به نظر این خاندان علاقه وافری به خاندان کیانیان ایران باستان داشته اند و به پیروی از سنن به یاد مانده از ایشان اقدام به این عمل نموده اند. به هر حال گودرز کشوادگان (هوم/سپیتمه جمشید/ پدر سپیتاک زرتشت/ داماد و ولیعهد آستیاگ) از تبار سئورومتها بوده که از جانب مادیای اسکیتی به حکومت در همین مناطق جنوب قفقاز حکومت می کرده است ولی در همین منطقه در تبانی با کی آخسارو، مادیای اسکیتی جهانگیر بزرگ سکایی را غافلگیر نموده و به قتل می رساند. به پاداش این خدمت به مقام دامادی و ولیعهدی آستیاگ پسر کی آخسارو بر گزیده میشود. مقر گودرز/سپیتمه جمشید همین رغه آذربایجان (مراغه= رغه بزرگ) بوده است. بی جهت هم نیست که اینجا زادگاه سپیتاک زرتشت پسر سپیتمه به شمار رفته است . سپیتمه (پدر سپیتاک زرتشت/بردیه داماد و پسرخوانده کورش سوم) در شاهنامه تحت دو نام هوم و گودرز دستگیر کننده افراسیاب (مادیای اسکیتی) در همین منطقه معرفی شده است. در شاهنامه سوای بانو گشنسپ از پنج تن مرد گشنسب نام در مراحل زمانی متفاوت نام برده شده است. موسی خورنی سپیتمه را تحت نام آرا و سپیتاک زرتشت را تحت نام آرای آرایان معرفی نموده است. این اسامی در زبانهای ایرانی به معنی نجیب و دلیر و در زبانهای سامی به معنی شیر یعنی همان لقب پادشاهان ختلی /افغانی و اورارتویی/ارمنی بوده است. جالب است که در شاهنامه بانو گشنسب دختر رستم (در هم شکننده راهزنان) و مادر بیژن (بسیار دانا و درخشان) یعنی همان سپیتاک زرتشت پسر سپیتمه گودرز/ گیو به شمار رفته است چنانکه اشاره شد در شاهنامه فردوسی گودرز کشوادگان به ظن یا از روی اخبار اساطیری کهن صاحب درفش شیر نشان معرفی شده است.

هیچ نظری موجود نیست: