یکشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۶

بتهای کهن معروف اعراب

ابراهیم و شیطان وهاجر مسلمین در اصل همان بتان مناف، اساف و نائله اعراب جاهلیت هستند

بتان مناف (مقام عالی)، اساف (به عربی یعنی خشمگین) ابن یعلی یا عمرو (آبادگر، لقب کورش) و زنش نائله (به هدف رسیده)که مورد پرستش مردم جرهم (جنگجویان)بوده و در اسلام با نامهای ابراهیم (پدر امتهای فراوان)، شیطان و هاجر (بیگانه، ترسان، سنگ) جایگزین شده اند، مکانشان به ترتیب خانهً کعبه، در مورد دومی و سومی چسبیده به خانهً کعبه و کنار چاه زمزم و گاهاً روی تپه های صفا و مروه بوده و اعراب برایشان شتر و گوسفند قربانی میکردند و برایشان تلبیه ویژه (همان سنت احرام بستن و هفت سعی میان صفا و مروه حجاج کنونی..) را داشته اند. نزد هرودوت به همراه نام الهه معروف لات اعراب نام معبود کهن دیگر اعراب را به صورت ایتال(خدای جبّار و ستمگر) ذکر کرده است که مطابق اساف یعنی خشمگین است. ظاهراً بت ایتال همان است که در خبر اصنام ابن کلبی، تحت نام اوال (نخستین) بلافاصله بعد از اساف قید شده است. از آنجاییکه در اسطوره اساف و نائله صحبت از جماع ایزد والهه جوانی در میان است، و این نشانهً خدا و الهه عشق و همچنین داستان یوسف (افزاینده، متهم به زنا با زلیخا) و زلیخا (صاحب درهً پر درخت)است. بر این پایه اینان همان بعل و بعلات سامیان شمال شبه جزیره عربستان و انلیل (الله اعراب) و نین لیل بابلیها بوده اند. جالب است که منابع زرتشتی خداوند کشور ویدذفشو(عربستان) را وردت خورنه (افزایندهً نیروی ایزدی) آورده اند که یادآور نامهای اساف و یوسف (افزاینده) است. لابد اسطوره یوسف شوهر مجازی مریم (درخت مقدس مورد) از همین ریشه است. از آنجاییکه نام زلیخا در هیئت ذولیخا به معنی صاحب دره پر درخت است، بنابراین وی را در اصل می توان با الههً نباتات اعراب یعنی عّزی(الههً سرزمین خوش آب و هوا) یکی به شمار آورد که در معبدش سنگ مقدسی (=حجر، حاجر) قرار داده شده بوده است. در رابطه با ایزد جنگ اعراب گفتنی است در شمال حجاز خدای جنگ اعراب که نام صلم (سلم یعنی خدای شمشیر) را بر خود داشته پرستش میشده است، گزنفون نام ایرانی آن را در کورشنامه خود ماراگ دوس (ماردوش، کشندهً بد ذات) پادشاه اعراب آورده است. این ایزد جنگ اعراب بی شک با مردوک بابلیها و آشّور آشوریان(به معنی ضحاک= خندان) مطابقت داده میشده است و پرستش آن نزد اعراب و یهود رواج داشته است: نام توراتی اسحاق (خندان) به عنوان نیای قوم یهود اشاره به پرستش مردوک یعنی مارشکل و گوساله زرین رب النوع آفتاب پسر ائا(انکی) و الهه دامکینا(یعنی زن قانونی) یا دامگال (همسر بزرگ= سارا) است و اسماعیل (در اصل به معنی خدای فرمانروا) نیای اعراب در اصل همان ایزد جنگ نینورتا (فرمانروای سرزمین) پسر ائا(انکی) و الهه نین لیل (نائله، ملکهً هوا) یا نین خورساگ(الههً سرزمین سنگی و بیابانی= حاجر) است. از اینجا مسلم می گردد که ابراهیم به عنوان خدای بابلی واهل شهر اور یا بابل به جای اِئا(انکی، خدای زمین و دانش) بین النهرین بوده است. به نظر میرسد در جنوب شبه جزیره عربستان و نزد نیاکان عرب تاجیکان حاجر و شوهرش ائا (انکی، ابرام/ابراهیم) بیشتر منات و مناف نامیده میشده اند چه نین لیل (سود، نین خورساگ، حاجر) را نین منا نیز نامیده اند و در هنگام فتح معبد منات توسط مسلمین دو شمشیر گرانقیمت از آنجا بدست آمد. ناگفته نماند در اساطیر بابلی اساس اسطوره اساف و نائله و یا هاجر و اسماعیل باقی مانده است: نین لیل برای یافتن پسرش به سوی تپه ها میرود و در این مدت نینورتا (اسماعیل) دشمنانش را که اسیر کرده بود به مادرش تقدیم میکند. اما نخست این خدای جنگ بر روی سنگها علف میرویاند و آن را خورساگ (سرزمین سنگی و بیابانی) می نامد. خود نین لیل از این زمان به بعد نین خورساگ نامیده میشود و سر انجام نینورتا سر نوشت سنگها را تعیین میکند که دشمنان سابق رقیبش آساگ (آساف، شیطان، مار هفت سر) بودند. تصور می شده که آساگ (آساف) به معنی کسی که به بازو میزند و وابسته به سرزمین کوهستانی بوده و باعث درد و بیماری است. ظاهراً حدیث کهن السلمان منی، متضمن یکی به شمار رفتن بتان پسرمنات (نینورتا) و سلم می باشد. چنانکه می دانیم بت منات (الهه جنگ و تقدیر)همسر مناف (مقام عالی، ابراهیم) از آن عربهای شرقی (نیاکان تاجیکان) نیز در نزد هندوان در معبد سومنات با اهمیت تمام پرستش میشده است. به هر حال از آنجائیکه القاب مهم گوتمه بودا(گئوماته زرتشت) سیددهارتا(به هدف رسیده) و تاتاگاتا(به حقیقت نائل گشته) آمده است و این مفاهیم با معانی مناف(نائل) و نائله پیوند می یابد، لذا از اینجا می توان نتیجه گرفت که این القاب در اصل به بت مناف/ ابراهیم عربهای شرقی (نیاکان عرب تاجیکان) اطلاق می شده است و آنان نام این بت محبوب خود را در مورد حاکم شاهزادهً محبوب خویش گئوماته زرتشت (گوتمه بودا) نیز بکار برده اند و از اینجاست که اسطورهً شاهزاده ابراهیم ادهم (ابراهیم بور، پدید آمده است که در عهد باستان داستان عاشقانه اش تحت نام زریادر(زرتشت)و آتوسا (استر تورات، ایشتار پارسی، دختر معروف کورش) معروف بوده است.
معرفی بتان اِساف ( خشمگین) و نائله(به هدف رسیده):
بنابر گفته مورخان، از ديگر بت هاى كعبه كه عمرو بن لحى آنها را در صفا و مروه نصب و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد، اساف و نائله بودند. برخى روايات اين دو بت را زن و مردى از قوم جُرهُم دانسته اند كه در كعبه مرتكب گناه و فحشاء شده و در همان مكان مسخ و تبديل به سنگ شدند. شايد به سبب همين روايات است كه برخى مسخ را از باورهاى عرب به شمار آورده اند.532 ابن كلبى مى نويسد، اين دو فرد پس از مسخ شدن، براى پند گرفتن مردم پيشاپيش كعبه نهاده شد، و پس از مدتى از معبودان عرب به شمار آمدند. يكى از اين دو، به كعبه چسبيده بود و ديگرى در جايگاه زمزم قرار داشت. قريش آن دو را كنار يكديگر گذاشت و براى آنها گوسفند و شتر قربانى كرد. اساف و نائله را افزون بر قريش، احابيش نيز پرستش كرده و هر كدام تلبيه اى ويژه داشتند.533 بنابر گفته شهرستانى، اين دو بت را هم عمرو بن لحى به مكه آورده بود.534 اين دو بت از خدايان دوگانه مذكر و مؤنث بودند. با اينكه احتمال مى رود كه داستان فجور اين مرد و زن و مسخ شدن آنها داستانى ساخته مكّيان باشد تا بدين وسيله به كعبه قداست بيشترى داده و با آفريدن معجزه هايى براى آن، منافع زيادترى را به سوى مكه جذب نمايند و برخى پژوهشگران نيز اين دو بت را از تخيلات اساطيرى عرب دانسته اند;535 اما در منابع روايى شيعى نيز اين مطلب از زبان امام على(عليه السلام) نقل شده كه در پاسخ سؤالى درباره اين دو بت فرمود: آنها دو جوان زيبا روى مذكر و مؤنث بودند كه در حال طواف در خانه خدا، در مكان خلوتى دچار فحشاء شده و خداوند آن دو را مسخ كرد. پس از آن قريش گفتند اگر خداوند راضى نبود كه آنها نيز مانند خودش پرستش شوند; آنها را مسخ نمى كرد و تبديل به سنگ نمى كرد.536
با اين كه به طور طبيعى قريش بت هاى كعبه و مكه را پرستش مى كرد، اما آنها اصنام ساير قبايل را نيز مى پرستيدند; به شرط آنكه آنان نيز بت هاى قريش را بپرستند. قريش با اين كار توانسته بود بت هاى عرب را در كعبه جمع كند. همين امر سبب شد كه قبايل ديگر هم كعبه را محترم شمارند و هر ساله براى حج و عمره به آنجا بيايند. اين كار سود مادى و معنوى مطلوبى براى قريش داشت و مكه به صورت بازار ثابتى براى مردم اطراف آن در آمده بود.537 (بر گرفته از مقالهً گونه شناسی پرستش در حجاز عصر جاهلیت)
سر انجام قسمتی از داستان ابراهیم قرآن را از کتاب همراه پیامبران ضمیمه می کنیم که در آن ابراهیم نیای عرب (مناف، خدای دانش اعراب) با ابراهیم خلیل الله بت شکن (گئوماته زرتشت، اسماعیل) و ابراهیم به عنوان نیای اساطیری مشترک اعراب و یهود (خشتریتی، کیکاوس) و ابراهیم معبد ساز پدرخواندهً گئوماته زرتشت/ شاهزاده ابراهیم ادهم اسطوره ای یعنی کورش یکی شده است: ‏
ابراهيم(ع) و بت‏پرست
نشو و نماى ابراهيم در سرزمين بابِلابراهيم و خدايان بابِلدرخواست ابراهيم برترك بت‏پرستى‏پدر (پدر بزرگ)بت شكنى ابراهيممحاكمه ابراهيم(ع)پيروزى علمى قرآن
نشو و نماى ابراهيم در سرزمين بابِل
اگر بين آنچه در سفر پيدايش تورات آمده و بين آنچه باستان‏شناسان كشف كرده‏اند، مقايسه كنيم، به دست مى‏آيد كه دوران حضرت ابراهيم(ع) -چنان‏كه ساليانى قبل چنين تصور مى‏رفت، به هزاره دوم قبل از ميلاد مسيح(ع) برنمى‏گردد، بلكه به قرن نوزدهم و يا بهتر بگوييم به قرن هفدهم(1) [قبل از ميلاد] برمى‏گردد. شهر اوركلدانى محل پرورش و نشوونماى ابراهيم(ع)بود كه امروزه به «مُغير» معروف است و بين نهرهاى دجله و فرات در دشت سمت جنوب واقع شده است. طبق آنچه از سفر پيدايش برمى‏آيد، ابراهيم(ع) با پدرش به نزديكى شهر حاران در دورترين نقطه غربى بين النهرين كوچ كردند. منابع تاريخى عربى، زادگاه ابراهيم(ع) را بابل مى‏داند(2). ياقوت حَمَوى(3)، سرزمين بابِل را اين گونه توصيف مى‏كند كه بين دجله و فرات واقع شده و همان منطقه‏اى است كه به آن سواد گفته مى‏شود. ولادت ابراهيم(ع) نيز در دوران نمرود بن كنعان بن كوش بوده است. تاريخ ثابت كرده زمانى كه ابراهيم(ع) در عراق مى‏زيست، در عراق تمدن بابِل، حكمفرما بوده‏است. ابراهيم و خدايان بابِل: اعتقادات بابِليان چه بود؟ شناخت اين معتقدات، ما را در فهم آيات قرآن كه بيانگر اعتقادات قوم ابراهيم(ع) است يارى خواهد داد. «بابِليان، خدايان زيادى داشتند.... به اين ترتيب كه هر شهرى خدايى داشت كه نگاهبان آن بود، و شهرهاى بزرگ و روستاها، خدايان كوچك‏ترى داشتند كه آنها را پرستيده و بدانان اظهار علاقه مى‏كردند. هر چند به طور رسمى، همه در مقابل خداى بزرگ‏ترشان كرنش مى‏كردند، ولى پس از آن‏كه روشن شد خدايان كوچك جلوه و يا صفات خدايانِ بزرگ‏ترند، رفته رفته تعداد خدايان اندك شد و بدين سان «مردوك» عنوان خداى بابِل را، كه بزرگ خدايان بابل بود، گرفت. پادشاهان، نياز شديدى به آمرزش و بخشش خدايان داشتند، از اين رو براى آنها پرستشگاه و معبد ساخته و اثاثيه و خوراك و شراب برايشان تهيه مى‏كردند» (4).در محيطى كه تعدّد خدايان بر آن حاكم بود و مجسمه‏هايى براى پرستش در آنها نصب‏شده بود، خداوند، أمر فوق‏العاده مهم هدايت و ارشاد را به ابراهيم(ع)ارزانى داشت. آن حضرت با نظر صائب خويش و وحى پروردگارش دريافت كه خداوند، يكتا بوده و هم اوست كه حاكم بر اين جهان هستى است. به همين منظور تصميم گرفت به هدايت قوم خود قيام نموده و آنها را از قيد و بند خرافات برهاند.از اين رو، باب پند و اندرز را برايشان گشود و آنها را از وضعيتى كه در آن به سر مى‏بردند نهى كرد. اين ماجرا را قرآن برايمان چنين بازگو مى‏كند: وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنّا بِهِ عالِمِينَ * إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ * قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ * قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ * قالُوا أَجِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللّاعِبِينَ * قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ؛ (5)ما پيش از اين ابراهيم را كاملاً به رشد و كمال خود رسانيديم و به شايستگى او بر اين مقام آگاهى داشتيم، هنگامى كه با پدر (عمويش) و قوم خود گفت: اين مجسمه‏هاى بى‏روح و بت‏هاى بى‏اثر چيست كه شما خود را در اسارت پرستش آنها قرار داده‏ايد، به ابراهيم پاسخ دادند: پدرانمان اين بت‏ها را مى‏پرستيدند. ابراهيم گفت: شما و پدرانتان سخت در گمراهى هستيد. آنها به ابراهيم گفتند: آيا تو دليلى بر حقانيّت خود دارى يا ما را به بازى گرفته‏اى؟ وى پاسخ داد: خداى شما، همان خدايى است كه آفريننده زمين و آسمان است و من گواه براين امر هستم. دليلى كه اين قوم براى پرستش بت‏ها مى‏آوردند، اين بود كه پدرانشان بت‏ها را پرستش مى‏كرده‏اند و آنان از پدران خود پيروى كرده‏اند و اين دليلى پوچ و واهى بود كه مفسدان و تبهكاران در برابر مصلحان و خيرانديشان اظهار مى‏داشتند و دليل چقدر بى‏محتوا بود كه به واسطه آن عقل و خرد خويش را به بند كشيده و به سان چهارپايان، تسليم گذشتگان خود شده بودند. ابراهيم(ع) خواست قوم خود را از پرستش بت‏ها و اعتقادات خرافى و افسانه‏اى كه در پى‏داشت آزاد سازد و آنها را به اوج حقيقت، يعنى پرستش خداى يگانه كه لزوماً هر فردى بايد در پى آن باشد، رهنمون گردد. اين موضوعى بود كه ابراهيم(ع) قوم خود را بدان مخاطب ساخت: قالَ أَفَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنْتُمْ وَآباؤُكُمُ الأَقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلّا رَبَّ العالَمِينَ * الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ* وَالَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ * وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ؛(6)آيا مى‏دانيد بت‏هايى كه شما مى‏پرستيد و پدرانتان از قديم مى‏پرستيدند، به جز پروردگار جهانيان، همگى با من مخالف و دشمن هستند. من خدايى را مى‏پرستم كه مرا آفريد و به راه راست هدايتم فرمود؛ همان خدايى كه چون گرسنه شوم به لطف و كرم خويش مرا غذا مى‏دهد و چون تشنه گردم مرا سيراب مى‏سازد، خدايى كه چون بيمار شوم، مرا شفا مى‏بخشد. هم او كه مرا مى‏ميراند و دوباره زنده مى‏گرداند و همان خدايى كه چشم اميد دارم در روز رستاخيز از گناهانم درگذرد. اين عبارات نمودار ايمان ابراهيم است؛ ايمانى كه هر عضوى از اعضايش را تسليم خداى خويش ساخته است؛ ايمانى كه غم و اندوه را از دل زدوده و آرامش دل و سعادت را بدان ارزانى مى‏دارد؛ ايمانى كه دل را از تسليم شدن به خرافات و پناه بردن به اوهام رهايى مى‏بخشد. بنابراين، جز خدا، كه پروردگار جهانيان است، كسى روزى دهنده و شفا بخش و ميراننده و زنده كننده و بخشاينده گناهان نيست. درخواست ابراهيم برترك بت‏پرستى‏پدر (پدر بزرگ) پدر ابراهيم(ع) در صدر بت‏پرستان قرار داشت. وى از كسانى بود كه بت مى‏تراشيد و آنها را مى‏فروخت. از آن‏جايى كه پدرش مهربان‏ترين مردم نسبت به او بود، كار پدر بر وى گران آمد و بر خود لازم شمرد او را پند و اندرز داده و از فرجام كفرش وى را برحذر دارد. ولى ابراهيم با چه شيوه‏اى پدر را مخاطب ساخت؟ او پدر را با گفتارى در نهايت ادب و مهربانى مخاطب قرار داد و با دليل و برهان عقلى به بطلان پرستش بت‏ها پرداخت. خداى متعال فرمود:وَاذكُرْ فِى الكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لايَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً * يا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ العِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً * يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً * يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيّاً * قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً * قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كانَ بِى حَفِيّاً * وَأَعْتَزِلُكُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسى‏ أَلّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيّاً؛ (7)اى رسول ما، در كتاب خود شرح حال ابراهيم را، كه پيامبرى بسيار راستگو بود، ياد كن. هنگامى كه باپدر [يا عموى‏] خود گفت: اى پدر، چرا بت بى جان، كه چشم و گوش ندارد و هيچ رفع نيازى از تو نمى‏كند، مى‏پرستى؟ اى پدر، علمى را به من آموخته‏اند كه تو از آن بهره‏اى ندارى؛ پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم. اى پدر، هرگز شيطان را نپرست، چرا كه شيطان نسبت به خداى رحمان سخت نافرمان است. اى پدر، من از اين بيمناك هستم كه عذاب خداوند رحمان برتو فرا رسد و يار و ياور شيطان باشى. گفت: اى ابراهيم، مگر تو از خدايان من رو گردان شده‏اى؟ اگر از مخالفت بت‏ها دست برندارى، تو را سنگسار خواهم كرد و گرنه سال‏ها از من دور باش. ابراهيم در پاسخ گفت: تو به سلامت باشى. من از خدا برايت آمرزش مى‏خواهم كه خدايم درباره من بسيار مهربان است. من از شما و بت‏هايى كه به جاى خدا مى‏پرستيد دورى مى‏گزينم و خداى يكتا را مى‏خوانم و اميدوارم مرا از لطف خويش محروم نگرداند.اين سخن، احساسات و عواطف هر شنونده‏اى را تحريك مى‏كند. ببينيد چگونه ابراهيم(ع) هرگاه كه قصد پند و اندرز نمود به چه نحو با كلامِ عاطفى «يا ابتِ» و در نهايت احترام و كمال عشق و ادب سخن خود را آغاز كرد.ابراهيم، سخن خود را با برهان عقلى با پدر خويش آغاز مى‏كند و مى‏گويد: چرا جسم بى‏جانى را كه نه مى‏شنود و نه مى‏بيند و نه سود و زيانى مى‏رساند پرستش مى‏كنى؟ و سپس پند و اندرز خود را پى گرفته و با مهربانى، پدر خويش را به پذيرش حق دعوت مى‏كند و از بيم اين‏كه مبادا نظريه پدر، مورد اهانت و اسائه ادب قرار گيرد و بدين ترتيب از او روگردان شود، او را به طور مطلق به جهل و نادانى توصيف نكرد و خود را از حيث علم و دانش در سطح بسيار بالايى مطرح ننمود، تا بر پدر خود اظهار برترى نكند و پدر از او متنفّر نگردد. وى گفت: من داراى علم و دانشى هستم كه از ناحيه خدا به من عطا شده است و تو از چنين علمى برخوردار نيستى. بنابراين پندهايم را بپذير، چرا كه من تو را به راه راست رهنمون مى‏شوم. و در واقع همان شيطانى كه خداى خود را نافرمانى كرد، دشمن توست و هم او تو را به وادى اين گمراهى كشاند تا تو را به عذاب الهى گرفتار سازد. ولى پدرش با پيش دستى به وى گفت: شگفتا! ابراهيم، آيا تو از پرستش بت‏ها رو گردانى؟ اگر از عقيده خود - كه جلوگيرى از پرستش بت‏هاست - دست برندارى، تو را سنگباران خواهم كرد. اينك به كنارى رو و اگر در پى رهايى هستى، تا زنده‏اى از من دور باش. ابراهيم در پاسخ تهديد پدر و از خود راندن وى، جز «سلام عليك» سخن ديگرى نگفت؛ يعنى هرگز از من به تو گزند و آزار و اذيّتى نخواهد رسيد، بلكه از ناحيه من سالم مى‏مانى، ازخدا خواهم خواست تا تو را ببخشايد و از كيفرت درگذرد، خداوند مقرر فرموده كه لطفش شامل حالم گردد و دعايم را مستجاب گرداند. و اگر از اين‏كه تو را به ايمان به خدا دعوت مى‏كنم، ناخرسندى، بنابراين من از تو و قومت و معبودهايى كه به جاى خدا مى‏پرستيد، دورى جسته، تا خداى يگانه را پرستش نمايم. شايد در پرستش او چون شما در پرستش خدايانتان، نوميد نگشته و تلاش بيهوده نكرده باشم. ابراهيم(ع) همان گونه كه به پدرش وعده داده بود و پيش از اين‏كه از ايمان وى مأيوس‏گردد، براى او طلب آمرزش كرد، ولى پس از آن‏كه برايش روشن شد، وى دشمن خداست و نمى‏خواهد دست از پرستش بت‏ها بردارد، همان گونه كه در قرآن آمده، از او بيزارى جست: وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ؛(8)آمرزش طلبى ابراهيم براى پدر [پدر بزرگش‏] به خاطر وعده‏اى بود كه به وى داده بود، ولى زمانى كه روشن شد او دشمن خداست، از او بيزارى جست. به راستى كه ابراهيم فردى بسيار بردبار و خدا ترس بود. بت شكنى ابراهيم ابراهيم تصميم خود را مبنى بر درهم شكستن بت‏هايى كه قوم او مى‏پرستيدند، در دل نهان ساخت و سوگند خورد آنها را نابود كند، اين راهى عملى بود كه خواست براى قوم خود آن را ابراز نمايد تا بر آنها اقامه دليل كند كه اين بت‏ها سود و زيانى نمى‏رسانند و اگر كسى بدان‏ها آسيبى برساند، اين بت‏ها قادر نيستند متقابلاً به آنها زيانى وارد سازند. بنابراين، برهان عملى مى‏تواند تأثيرى ژرف‏تر از پند و اندرز در دل‏ها داشته باشد. ابراهيم(ع) در پى فرصت مناسبى بود تا اهداف و مقاصد خويش را در يكى از روزهاى جشن قوم خود عملى سازد. پدرش بدو گفت: اى ابراهيم، امروز عيد است، اگر همراه ما بيرون بيايى و در مراسم جشن و سرور با ما شركت جويى، به تو خوش خواهد گذشت. ابراهيم همراه آنان از شهر بيرون رفت و سپس عذرى برايش پيش آمد كه به واسطه آن مى‏توانست باز گردد. هنگام شب نگاهى به ستارگان انداخت و گفت: من در طالع اين ستارگان چنين مى‏بينم كه به‏زودى به بيمارى طاعون مبتلا خواهم شد، به همين دليل مردم ازسرايت آن بيمارى برخودشان بيمناك شده و او را رها ساختند و وى به سمت جايگاه و معبدى - كه بت‏ها در آن قرار داشتند - بازگشت، درحالى كه تصميم برنابودى آنها گرفته بود. ابراهيم(ع) به پرستشگاهى كه بت‏هاى آنان در آن قرار داشت رسيد. برخى از بت‏ها در كنار برخى ديگر نهاده شده و بتى بزرگ در صدر همه قرار داشت و در برابر آنها قربانى‏هاى خوراكى و آشاميدنى ديد كه برايشان نذركرده بودند تا به گمان خودشان از آنها بخورند. ابراهيم(ع) با تمسخر بت‏ها را مخاطب ساخت: آيا غذا نمى‏خوريد؟ و چون كسى پاسخ او را نداد، گفت: چرا سخن نمى‏گوييد؟ و سپس با دست راست خود به وسيله تبرى همه بت‏ها را شكست و قطعه قطعه ساخت و ازشكستن بت بزرگ - كه بزرگ‏ترين خدايان آنها بود، - خوددارى كرد و تبر را به دست آن آويخت و سپس معبد را ترك گفت. در اين زمينه آيات زير را ملاحظه كنيد: وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ * إِذ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ * إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ماذا تَعْبُدُونَ * أَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ* فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ العالَمِينَ * فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ * فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ * فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ * فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ؛ (9)در حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود. ابراهيم با قلبى پاك و سالم از جانب خدا آمد، هنگامى‏كه به پدر (پدر بزرگ) و قوم خود گفت: شما به پرستش چه مشغوليد؟ آيا رواست كه به دروغ، خدايانى را به جاى خداى يكتا برگزينيد؟ پس به خداى جهانيان چه گمان مى‏بريد؟ آن‏گاه ابراهيم انديشيد و به ستارگان آسمان نگاهى كرد و به قومش گفت: من بيمارم [و نمى‏توانم در جشن شما شركت كنم‏]. قومش از او دست برداشتند. ابراهيم آهنگ بت‏هاى آنان كرد و به بت‏ها گفت: آيا غذا نمى‏خوريد؟ چرا سخن نمى‏گوييد؟ و سپس تبر را با دست راست محكم بر آنها كوبيد. وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ * فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ؛ (10)به خدا سوگند، پس از آن كه [از شهر] بيرون رفتيد، بت‏هاى شما را به هر تدبيرى در هم خواهم شكست و [پس از رفتن آنها] بت‏ها را قطعه قطعه كرد، جز بت بزرگشان را كه بدان رجوع كنند. ابراهيم(ع) با شكستن بت‏ها دليلى ملموس بر بطلان بت‏پرستى قومش اقامه كرد. [او مى‏گفت:] اگر اينها خدايان راستين بودند، از خويش دفاع مى‏كردند و به هر كسى كه بدانان آسيب مى‏رساند، زيان وارد مى‏ساختند. اين موضوع واقعيتى بود كه «هيده يوشى» پادشاه ژاپن آن را دريافته بود. وى مجسمه بزرگى براى بودا ساخته بود... و هنوز ساختن آن به پايان نرسيده بود كه در سال 1596 زلزله‏اى در آن سامان رخ داد و آن مجسمه را به زمين افكند و متلاشى ساخت.... نقل شده كه «هيده يوشى» با پرتاب تيرى به سوى آن بت به گونه‏اى تحقيرآميز آن را مخاطب ساخت و گفت: من تو را با هزينه‏اى گزاف سرپا كردم، ولى تو حتى نتوانستى پرستشگاهت را نگهدارى! (11)محاكمه ابراهيم(ع) مردم پس از برگزارى مراسم جشن خود، بازگشته و آنچه را بر سر بت‏ها آمده بود، ملاحظه كردند. آنان وحشت‏زده از خود پرسيدند: كدام فرد ستم‏پيشه به مقدسات ما چنين كرده است؟ برخى از آنان گفتند: شنيده‏ايم جوانى به نام ابراهيم به بت‏ها اهانت مى‏كند و عادت اوست كه از بت‏ها عيبجويى كرده و آنها را به باد مسخره گيرد؛ ما تصور مى‏كنيم همين شخص است كه دست به چنين عملى يازيده است. خبر تعرّض به بت‏ها به فرمانروايان رسيد و آنان به نيروهاى خود فرمان دادند تا ابراهيم را براى محاكمه در برابر ديدگان مردم حاضر كنند. آنان‏كه شنيده بودند كه وى از بت‏ها عيبجويى كرده و آنها را تهديد نموده است، مى‏بايست به اين مطلب گواهى دهند. هنگامى كه ابراهيم(ع) را حاضر كردند، سران حكومت از او پرسيدند: اى ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟آن حضرت احساس كرد فرصت مناسبى براى او پيش آمده تا به اهداف و واقعيتى كه مى‏خواست قوم او بدان اعتراف كنند، دست يابد. از اين رو با شيوه‏اى حكيمانه پرسش آنها را چنين پاسخ گفت: شكننده بت‏ها، بتِ بزرگ آنهاست و ساير بت‏ها گواه بر كار آن هستند و ادامه داد: اگر سخن مى‏گويند ماجرا را از آنها جويا شويد. بت‏بزرگ خشمگين شده كه چرا شما مردم بت‏هاى كوچك را مى‏پرستيد در صورتى كه آن بت، بزرگ‏تر از آنهاست و به همين دليل آنها را شكسته است.مردم به طور ناخودآگاه، در ورطه لغزش و اشتباهى كه ابراهيم(ع) آنها را به اعتراف بدان ناگزير ساخت، گرفتار آمدند. برخى از آنها به بعضى ديگر مى‏گفتند: شما با پرستش معبودهايى كه قادر بر سخن گفتن نيستند و نيز متهم ساختن ابراهيم، برخود ستم روا داشته‏ايد، ولى پس از آن حقيقت را دريافتند و از شرم سرافكنده شدند و يك بار ديگر به بحث و مناقشه با ابراهيم(ع) پرداختند و گفتند: تو كه مى‏دانى اين بت‏ها سخن نمى‏گويند، پس چرا از ما مى‏خواهى از آنها بپرسيم؟... اين‏جا بود كه دليل و برهان ابراهيم(ع) در گوش آنان طنين افكند و با اين سخن رسا، زبان آنها را از سخن گفتن باز داشت: أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛ آيا به جاى خدا چيزهايى را كه به شما سود و زيانى نمى‏رسانند، مى‏پرستيد؟ افّ بر شما و معبودانى كه به جاى خدا مى‏پرستيد. آيا انديشه نمى‏كنيد؟. اين آيه شريفه، پستى و بى مقدارى افرادى را كه براى بت‏ها احترام قائل شده و به جاى خدا آنها را مى‏پرستند، به مردم هر عصر و زمانى گوشزد مى‏كند. ولى زمانى كه جهل و نادانى در دل‏ها ريشه دوانيد و تعصب كوركورانه بر قلب‏ها حاكم شد، قدرت داورى را كاهش مى‏دهد. به همين سبب قوم ابراهيم هنگامى كه احساس شكست و رسوايى كردند و از سويى هيچ دليل و برهانى هم نداشتند، ازبحث و مناقشه صرف نظر كرده و براى سرپوش گذاشتن بر رسوايى خود، به زور متوسل شدند و او را محكوم به مرگ با آتش كردند، ولى خداوند با قدرت خويش او را از آتش رهايى بخشيد وبه آتش فرمان داد: «كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ» و بنابه فرمان الهى، آتش بر او گلستان شد. خداى متعال فرمود: قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ * قالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْأَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ * قالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ* أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ * قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ * قُلْنا يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ؛ (12)گفتند: او را در برابر ديدگان مردم حاضركنيد شايد آنها [به كارهاى او] گواهى دهند. گفتند: اى‏ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟ وى گفت: اين كارِ بت بزرگ است، اگر سخن مى‏گويند از آنها بپرسيد؟ آنان در انديشه فرو رفتند و گفتند: شما به خود ستم كرديد و آن‏گاه سرافكنده شدند و [گفتند] تو مى‏دانستى كه اينها سخن نمى‏گويند. گفت: آيا به جاى خدا چيزى را كه به شما سود و زيانى نمى‏رساند، مى‏پرستيد؟ أف بر شما و بر آنچه به جاى خدا پرستش مى‏كنيد. آيا [در كار خود] نمى‏انديشيد؟ گفتند: او را در آتش بسوزانيد و بدين وسيله خدايانتان را يارى كنيد، اگر انجام دهنده اين كاريد و ما گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم گلستان شو. خداى سبحان ماجراى محاكمه ابراهيم(ع) را با الفاظى كوتاه و بسيار رسا عنوان فرموده است: فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قالَ أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ * وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ * قالُوا ابْنُوالَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِى الجَحِيمِ * فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الأَسْفَلِينَ؛ (13)چون به سرعت به سمت او رفتند، وى گفت: آيا آنچه را خود مى‏تراشيد پرستش مى‏كنيد؟ خداوند شما و آنچه را مى‏سازيد آفريده است. گفتند: جايگاهى برايش بسازيد و او را در آتش افكنيد. در حق او به مكر و حيله متوسل شدند و ما آنها را خوار گردانيديم. با اندكى درنگ در معناى اين آيه شريفه: «قال أتعبدون ما تنحتون» در مى‏يابيد كه قرآن با اختصارى شگفت‏آور و بيانى روشن بر پرستش بت‏ها خط بطلان كشيده است؛ آن‏گونه كه هيچ اديب و سخنورى قادر نيست به بلنداى اين بيان معجزه‏آسا، كه تنها از ويژگى‏هاى قرآن است، دست يابد. در اين زمينه ضرب المثلى چينى است كه مى‏گويد: «هيچ كس از سازندگان بت، پرستش بت نمى‏كنند؛ زيرا مى‏دانند بت‏ها از چه ماده‏اى ساخته شده‏اند». ولى چقدر فاصله است بين بلاغت قرآن و ضرب‏المثل چينى. قرآن اصل معنا را با فشردگى معجزه‏آسايى بيان داشته كه خود نشانه اين است كه قرآن وحى الهى است.به اين گفته خداى متعال نيز توجه كنيد: «وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ؛ شما و آنچه را به عنوان بت مى‏سازيد خدا آفريده است». و هم اوست كه انسان را استعداد و توان كار عنايت‏كرد؛ همان‏گونه كه ماده ساخته شدن بت‏ها را آفريد بنابراين، چگونه انسانى كه خود آفريده خداست، بايد آفريده‏اى مانند خود را، كه بت است، بپرستد؟... چقدر زيبنده است كه انسان خداى آفريننده را بپرستد، نه بت ساخته دست بشر را! پيروزى علمى قرآن؟ با دقت در آيات قرآنى ملاحظه خواهيد كرد كه اين آيات به بيان حوادث تاريخى صحيح پرداخته و علم، به واقعيت آنها اعتراف كرده است؛ مثلاً قرآن يادآور مى‏شود كه ابراهيم به آسمان نگريست: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ؛ ابراهيم به ستارگان نگريست و در طالع آنها ديد كه به بيمارى مبتلا خواهد شد». از اين آيه استفاده مى‏شود كه قوم ابراهيم با علم نجوم (طالع شناسى) سر و كار داشتند و ابراهيم(ع) از همان جنبه‏اى كه آنها بدان معتقد بودند، عذرى تراشيد. ويل دورانت در كتاب خود مى‏گويد: «بابليان، دانش اخترشناسى را براى اين نياموختند كه به وسيله رسم نقشه براى كاروان‏ها و كشتى‏ها تعيين مسير نمايند، بلكه بيشتر به اين لحاظ آن را آموختند كه آينده و سرنوشت مردم را تعيين كرده و از آن آگاهى يابند. به همين دليل بيشتر اخترشناسان بابل، طالع بين بودند و بدين ترتيب تلاش‏هايى كه براى دست يابى علم به آينده انسان‏ها از طريق حركت ستارگان صورت مى‏گرفت، نوعى از تمايلات بابليان بود.»(14)قرآن از آداب و رسوم قوم ابراهيم سخن به ميان آورده كه آنها براى خوراك خدايان خود قربانى انجام مى‏دادند: «فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ». اين آيه شريفه ياد آور مى‏شود، هنگامى كه ابراهيم به پرستشگاهى كه خدايان قومش در آن قرار داشتند، رسيد و نزد آنها خوردنى‏هايى را يافت، از آنان خواست تا غذا بخورند. ويل دورانت در تاريخ تمدن، مى‏گويد: «پادشاهان، احساس نيازشديدى به بخشش خدايان داشتند. از اين رو براى آنان پيكرهايى ساخته و براى آنها اثاثيه و طعام فراهم مى‏كردند... و بيشترين چيزى كه به عنوان قربانى انجام مى‏دادند، خوراك و شراب بود...» (15).قرآن در باره ابراهيم مى‏فرمايد: او بت‏ها را به جز بتِ بزرگ درهم شكست: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ». از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه قوم ابراهيم خدايان زيادى داشتند و در كنار اين خدايان، معبود بزرگى قرار داشت كه ابراهيم(ع) آن را باقى گذاشت و از شكستن آن خود دارى كرد. ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن آورده كه «معبود بزرگ بابليان، مردوك به شمار مى‏آمد و در كنار اين معبود، خدايان زيادى وجود داشتند». حقايقى كه تنها قرآن آنها را ياد آور شده و علم و دانش اخيراً بدان‏ها اعتراف كرده، به عنوان يك پيروزى علمى براى قرآن به شمار مى‏آيند كه در دوران پيامبر اكرم(ص) و در محيط رسالت آن حضرت مشخص نبوده و تا دوران اخير، پرده از اسرار و نهان آنها برداشته نشده بود. اين كشف در زمانى رخ داده كه زيست‏شناسان با حفارى‏هايى كه در سرزمين بابل انجام دادند، به تخته سنگ‏هايى برخوردند كه اعتقادات آن زمان مردم بابل با خط ميخى بر آنها نگاشته شده بود و با كشف رمزهاى آن، به محتواى آنها پى بردند. .....................................................................................................................................................
…آن تپه از ريگ سرخ تا دوره ابراهيم(ع) هم چنان بماند و در پيش مردم قداست و حرمت داشت و بيابان نوردان و بازرگانان چون به آن جاى مى‏رسيدند، از روى هيبت و شكوه، اين قداست را پاس مى‏داشتند و انجام برخى از كارها را در آن حدود جايز نمى‏دانستند.8 چون ساره همسر زيباى ابراهيم، براى شوى هيچ فرزند نياورد، دل وى بر ابراهيم بسوخت و هاجر كنيز خود و هديه فرعون مصر به ابراهيم داد تا به شوهرى با وى بخسبد، شايد بچه‏اى بياورد. هاجر از ابراهيم بار بگرفت و پسرى بياورد. نامش اسماعيل كردند. چون اين بچه بيامد، ساره بر هاجر و اسماعيل رشك مى‏برد وليكن خداوند به ساره ـ هر چند پير عجوزه بود ـ پسرى ارزانى فرمود. نام اسحق بر آن پسر نهاد وليكن رشك ساره هم چنان بر جاى بود. بنابراين از ابراهيم درخواست تا اين مادر و پسر را از خانه وى و از پيش چشم وى دور كند و درجائى دور و بى‏آب و آبادانى اندازد. ابراهيم، هاجر و اسماعيل را با اندك آب و آذوقه برداشت و همه جا بگردانيد تا سرانجام به الهام جبرئيل ايشان را در نزديكى آن تپه از ريگ سرخ، در جائى بى‏آب و سبزه و درخت فرود آورد: «رَبَّنا اِنّى اَسكنتُ من ذُرّيَّتى بِوادٍ غَيرِ ذى زَرعٍ»9 نخست سايبانى از چوب و خار و خاشاك بساخت و آن آرام جان و جگر گوشه را با توكل به خداى در زير آن سايه بان رها كرد و خود به شام بازگشت. از آب و آذوقه ايشان چيزى نماند، هاجر در پى آب، از تپه صفا به مروه و از مروه به سوى صفا مى‏دويد و مى‏ناليد و اسماعيل نيز گرسنه و تشنه فرياد بر مى‏داشت و مى‏گريست و بسختى پاى به زمين مى‏كوفت، سعى ميان صفا و مروه يادگار همين روزگاران است.
درين هنگام به لطف خداوند رحمن و رحيم از جاى پاى اسماعيل آبى صافى جوشيدن گرفت و به آن مادر و پسر زندگى دوباره بخشيد. آن چشمه وآب را زمزم(مالامال، دارای آب فراوان) گفتند.(بنیان کعبه از غلامرضا افراسیابی)
اسطورهً بناى خانهً كعبه توسط ابراهيم(خشتریتی/کیکاوس/ آرباک ، یا کورش جهانگیر) و اسماعيل( به معنی خداشنو، منظور فرائورت / آربیان پسر خشتریتی یا گئوماته زرتشت داماد و پسر خوانده کورش) که هر چهارفرمانروا لااقل پادشاه اعراب و یهود شرقی (نیاکان عرب تاجیکان و تاتها) در سمت بین بلخ و گرگان بوده اند :
...ابراهيم(ع) مدت زيادى از فرزندش دور بود و سپس براى انجام كارى مهم نزد او آمد. خداوند به ابراهيم دستور بناى كعبه را در مكه داده بود تا نخستين خانه‏اى باشد كه براى پرستش خدا بنا مى‏گردد. ابراهيم از حال پسرش اسماعيل جويا شد، او را نزديك زمزم ملاحظه كرد كه مشغول تراشيدن تير بود، به سمت او رفت و اسماعيل به استقبال پدر آمد. آن دو با يكديگر معانقه كردند و هر يك نسبت به ديگرى اظهار عشق و علاقه نموده و بسيار شادمان گشتند. پس از آن‏كه ابراهيم از ديدار با فرزند شادمان گشته بود بدو اعلان كرد كه خداوند به او فرمان داده تا خانه‏اى براى پرستش مردم در اين مكان بنا نمايد و به محل آن، كه برفراز تپه‏اى بلند نزديك آنها قرار داشت، اشاره كرد. اسماعيل به پدر گفت: آنچه را خداوند به تو فرمان داده انجام بده و من در اين كار بزرگ و مهم تو را يارى خواهم كرد. بدين ترتيب ابراهيم(ع) مشغول بناى خانه شد و اسماعيل سنگ بنا را در دسترس او قرار مى‏داد. پس از آن ابراهيم به اسماعيل فرمود: سنگى مناسب برايم بياور تا آن را بر ركن قرار دهم تا براى مردم نشان و علامتى باشد... جبرئيل او را به حجرالاسود رهنمون شد و آن را برگرفت و در جايگاهش قرار داد. آن دو هرگاه مشغول بنا مى‏شدند خدا را مى‏خواندند: «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ» و آن‏گاه كه بناى خانه بالا رفت و براى آن پيرمرد بالا بردن سنگ‏ها دشوار آمد، روى سنگى ايستاد كه همان مقام ابراهيم است(8) و چون قسمتى از ديوار به پايان مى‏رسيد در حالى كه روى آن سنگ قرار داشت، به سمت ديگر منتقل مى‏شد و هر زمان از بناى ديوارى فراغت مى‏يافت، سنگ را به قسمت ديگر منتقل مى‏ساخت و به همين ترتيب بود تا ديوارهاى كعبه به پايان رسيد. اين سنگ از دير زمان تا دوران عمربن‏خطاب به ديوار كعبه متصل بود و او سنگ را اندكى از خانه كعبه فاصله داد تا نمازگزاران را به خود مشغول نسازد. قرآن با اين آيات بينات به بناى كعبه اشاره مى‏كند: وَإِذ جَعَلْنا البَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلّىً وَعَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطّائِفِينَ وَالعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ * وَإِذ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ قالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النّارِ وَبِئْسَ المَصِيرُ * وَإِذ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَإِسْمعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ؛ (9)و آن‏گاه كه خانه كعبه را ملجأ و جايگاهى أمن براى مردم قرار داديم و مقام ابراهيم را محل پرستش و عبادت خود قرار دادند و از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه‏ام را براى طواف كنندگان و معتكفان و اهل ركوع و سجود، از پليدى‏ها پاكيزه گردانند و آن‏گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، اين سرزمين را امنيت ببخش و به كسانى كه در اين سرزمين به خدا و روز جزا ايمان آورده‏اند، نعمت ارزانى بدار. خداوند فرمود: و آنان را كه كفر ورزيدند، اندكى از نعمت بهره‏مند گردانم و سپس آنان را به آتش دوزخ كه بدترين جايگاه است گرفتار سازم. و زمانى كه ابراهيم و اسماعيل ديوارهاى خانه كعبه را بالا مى‏بردند، عرضه داشتند: خدايا، اين خدمت را از ما بپذير، به راستى كه تو شنونده و دانايى.خداوند در اين آيات، اين نعمت را به مسلمانان عرب يادآور مى‏شود و آن اين‏كه خانه كعبه را ملجأ و مرجع مردم قرار داد تا براى انجام عبادت، آهنگِ آن نمايند؛ همان گونه كه خداوند آن را براى هر فرد بيمناكى جايگاه أمن قرار داد. بنابراين كسى كه داخل حرم شود، هيچ كس حق آزار و اذيّت او را ندارد. اين موضوعى است كه از قديم‏الايام نسبت به حرم پذيرفته شده بوده و از قداستى برخوردار است كه كسى حقّ تعرض به آن را ندارد. در باره «مَقامِ إِبْراهِيمَ» كه خداوند فرمان داد محل آن را جايگاه نماز انتخاب كنند، گفته‏شده كه اين مقام، سنگى است كه ابراهيم(ع) هنگام بناى كعبه روى آن مى‏ايستاده و نيز نقل شده كه مقام، عبارت از تمام حرمى است كه پيرامون كعبه قرار دارد و خداوند به سفارش خود به ابراهيم و اسماعيل اشاره مى‏كند كه بدان‏ها فرمود: خانه كعبه را از پليدى‏هاى ظاهرى، مانند آلودگى‏ها و پليدهاى معنوى، چون شرك و بت‏پرستى پاك گردانند تا براى طواف كنندگان پيرامون آن و معتكفان، يعنى كسانى كه براى عبادت، در آن اقامت مى‏گزينند و آنان كه براى خدا ركوع و سجود مى‏كنند، پاكيزه باشد.چنان‏كه قرآن به دعاى ابراهيم(ع) اشاره دارد، آن‏جا كه از خداى خود خواست، سرزمينى را كه خانه كعبه در آن بنا خواهد شد، أمن قرار دهد و كسانى را كه در آن سرزمين به خدا و روز جزا ايمان آورده‏اند، از ميوه‏ها و نعمت‏هاى زمين بهره‏مند سازد. خداوند دعاى او را مستجاب گرداند و او را آگاه ساخت كه خداوند هرگز در اين دنيا از دادن نعمت به كسانى كه كفر ورزيدند، بخل نمى‏ورزد، ولى روز قيامت آنها را به آتش دوزخ كه بدترين جايگاه است كيفر مى‏دهد.آرى خداوند دعاى ابراهيم(ع) را مستجاب گرداند و مكه را سرزمين أمن قرار داد و هر كس كه متعرض اين شهر شد، خداوند او را به هلاكت رساند، هم‏چنان كه دعايش را مستجاب گرداند و نعمت را بر اهالى آن فزونى بخشيده و انواع ميوه‏ها (نعمت‏ها) از كليه نقاط جهان بدان شهر وارد مى‏شود. خداوند در پايان، به بناى خانه كعبه و بالا بردن ديوارهاى آن توسط ابراهيم و اسماعيل اشاره مى‏كند كه آن دو با تضرّع و زارى از خدا خواستند كه اين كار بزرگ و مهمّ را از آنان بپذيرد. 1- ممتحنه (60) آيه 4. 2- سفر پيدايش، فصل 17، آيه 20. 3- ابراهيم(14) آيات 37- 38. 4- گفته شده كه، اسماعيل با پاها و دست‏هايش به زمين مى‏كشيد تا اين‏كه آب از زير پاهايش جوشيد. 5- صافات(37) آيات 99- 112. 6- سفر پيدايش، فصل 22، آيه 2. ذبيح كيست؟اظهر روايات اهل بيت، قول دوم، يعنى اسماعيل است چنان كه آيات 102 تا 111 سوره صافات همين نظريه را تأييد مى‏كند؛ چه اين كه در اين آيات، مأموريت ابراهيم و موضوع ذبح را بيان مى‏فرمايد و پس از آن به بيان بشارت خدا به ابراهيم راجع به پيدايش اسحاق مى‏پردازد و بديهى است كه اسحاق در آن تاريخ وجود نداشته و خدا از پديدآمدنش، به ابراهيم بشارت مى‏دهد لذا او نمى‏تواند ذبيح باشد. دليل دوم آن كه، در آيه ديگر خدا ابراهيم(ع) را به ذريّه اسحاق بشارت مى‏دهد و از پديد آمدن حضرت يعقوب (فرزند اسحاق) سخن مى‏گويد، بنابراين چگونه تصور مى‏شود كه خدا از پديد آمدن اولاد و احفاد اسحاق به ابراهيم بشارت دهد و در عين حال او را مأمور به ذبح اسحاق كند؟ به علاوه در حديث صحيح از پيامبر(ص) روايت شده كه فرمود: «أنا ابن الذبيحين؛ من فرزند دو ذبيحم» و جاى ترديد نيست كه رسول‏اكرم(ص) از فرزندان اسماعيل است كه يكى از آن دو ذبيح تلقى مى‏شود و ذبيح دوم حضرت عبدالله والد ماجد پيامبر(ص) است. گذشته از اين عبارات تورات بهترين دليل بر اين است كه ذبيح، اسماعيل است نه اسحاق، زيرا در عدد دوم از فصل 22 از سفر تكوين تورات، بيان مى‏كند كه خدا ابراهيم را مأمور فرمود تا پسر يگانه‏اش را قربان كند. هم‏چنين در شماره‏هاى 16 و 17 از همان سفر، از قول فرشته در مقام خطاب به ابراهيم مى‏گويد: خداوند مى‏فرمايد: به ذات خود سوگند مى‏خورم چون اين كار را نمودى و يگانه پسرت را از من دريغ نداشتى، تورا بركت خواهم داد و ذريّه تو را مانند ستاره‏هاى آسمان و شن‏هاى كنار دريا فزونى خواهم بخشيد. با توجه به اين بيان تورات، به خوبى روشن است كه ذبيح، اسماعيل است و دست تحريف‏گران تورات، كلمه اسحاق را به جاى كلمه اسماعيل در تورات وارد كرده است. زيرا اين سند مسلّم است كه اسحاق هيچ‏گاه يگانه نبوده و او به تصديق تورات چندين سال پس از اسماعيل متولد شده و اسماعيل تا پايانِ عمرِ ابراهيم، حيات داشته است. بنابر آنچه ذكر شد جاى ترديد نيست كه ذبيح، اسماعيل است، ولى چون يهود از قديم با فرزندان اسماعيل كينه و عناد و دشمنى و حسد داشته‏اند، كوشيده‏اند تا هرگونه افتخارى را از ايشان سلب كنند، و به خود نسبت دهند و چون داستان ذبح و تسليم جان در پيشگاه خدا برتر از هر افتخارى است، لذا يهود خواسته‏اند آن را به اسحاق، جدّ خودشان نسبت دهند. تورات، سفر تكوين، شماره 25 از فصل 17 «ج». 7- ابن كثير، بدايه و نهايه، ج‏1، ص159.‏ 8- ابن اثير، ج‏1، ص46.‏ 9- بقره(2) آيات 125 - 127.
داستان بنای کعبه:
داستان بناى كعبه از سوى ابراهيم(عليه السلام) از اين قرار است كه(16) : آن حضرت به فرمان خداى سبحان فرزندش اسماعيل (عليه السلام) كه در اين زمان كودكى بيش نبود را به همراه مادرش هاجر در وادى بى آب و علف (مكه) اسكان مى دهد و خود به سرزمين شام برمى گردد... قرآن از قول ابراهيم(عليه السلام) نقل مى كند كه او (به هنگام بازگشت به شام) به درگاه پروردگار عرضه داشت: «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند; تو دل هاى گروهى از مردم را متوجه آن ها ساز و از ثمرات به آن ها روزى ده شايد آنان شكر تو را به جاى آورند.» آن وادى كه در آن زمان هيچ نشان حيات و زندگى در خود نداشت با پيدايش آب (چاه زمزم) مورد توجه اعراب باديه نشين (قبيله جُرهم) كه در اطراف زندگى مى كردند، قرار گرفت، در آنجا جمع شده و آن مكان را به عنوان محل زندگى خود برگزيدند. بدين ترتيب اسماعيل(عليه السلام) و هاجر از تنهايى به در آمده و در آن وادى در ميان اعراب باديه نشين رشد و نمو و زندگى مى كردند. ابراهيم(عليه السلام) گاه گاهى پيش از بناى كعبه به آن وادى (مكه) مى آمد و از همسر و فرزندش ديدن مى كرد تا اين كه در يكى از اين سفرها از سوى خدا مأمور مى شود كه كعبه را تجديد بنا كند. بدين ترتيب ابراهيم(عليه السلام) به كمك فرزندش اسماعيل(عليه السلام) كعبه را كه بعد از طوفان زمان نوح(عليه السلام) تا اين زمان ويران و متروك مانده بود براى هميشه سراپا و آباد كرده است: «و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را به محل بازگشت و مركز امن امان براى مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد. و به (ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! اين سرزمين شهر امن قرار ده و اهل آن را ـ آن ها كه به خداوند و روز بازپسين ايمان آوردند ـ از ثمرات (گوناگون) روزى ده. گفت: (دعاى تو را اجابت كردم و مؤمنان را از انواع بركات بهره مند ساختم) اما به آن ها كه كافر شدند بهره كمى خواهم داد; سپس آن ها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى است! و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند، (و مى گفتند) پروردگارا از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى. پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند (به وجود آور) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهربانى. پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند; زيرا تو توانا و حكيمى.» پس از ساخت كعبه، ابراهيم(عليه السلام) به فرمان خدا مردم را به انجام مراسم حج دعوت كرد(17) و اعمال و مناسك حج را براى مردم تشريع نمود. آن حضرت خود حج انجام مى داد و در فرزندش اسماعيل(عليه السلام) را هم در انجام اين فريضه شركت مى داد. اين همه، تدبير و تمهيدات الهى بود براى ظهور و پيدايش خاتم پيامبران حضرت محمدبن عبدالله(صلى الله عليه وآله) و دين جهانى اسلام و امت اسلام. به هر حال دو حادثه مهم در زندگى ابراهيم وجود داشت كه تورات هيچ كدام از آن ها را مطرح نكرده است: يكى حادثه بت شكنى و به آتش افكنده شدن آن حضرت و ديگر، بناى كعبه توسط ايشان و فرزندش اسماعيل(عليه السلام).
ذبح فرزند قرآن و تورات در اين جهت هم اتفاق دارند كه ابراهيم خليل(عليه السلام) پس از آن كه در سن پيرى صاحب فرزند شد، خداوند متعال او را مأمور ساخت كه فرزند خويش را براى خدا ذبح نمايد و اين در واقع يك امتحان بسيار سخت و بزرگ براى او بوده است; چرا كه بر اساس فرمان خدا او مى بايست از تنها فرزند خود چشم بپوشد و با دست خود او را براى خدا ذبح نمايد، اما چون ابراهيم(عليه السلام) قهرمان توحيد بود و تمام وجودش تسليم پروردگارش بود از اين امتحان سخت، سربلند بيرون آمده و نهايت توحيد و تسليم در برابر پروردگارش را نشان داد. قرآن و تورات در اين جهت هم متفق هستند كه اين فرمان فرمان آزمايشى بوده و هرگز ذبح فرزند تحقق خارجى پيدا نكرده است; اما در اين كه فرمان ذبح در مورد كدام فرزند ابراهيم(عليه السلام) بوده است قرآن با تورات موجود اختلاف دارد; چرا كه قرآن اسماعيل(عليه السلام) را به عنوان فرزند ذبيح ابراهيم(عليه السلام) معرفى مى كند اما تورات اسحاق(عليه السلام) را. اين اختلاف از اين جهت است كه نويسندگان تورات به خاطر ديدگاه نژاد پرستانه خود همواره اصرار دارند كه فضايل اسماعيل ـ كه جدّ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است ـ را انكار كنند و آن را براى اسحاق كه جدّ نبى اسرائيل است اثبات نمايند. در قرآن اسماعيل و اسحاق(عليهما السلام)، دو پيامبر از پيامبران الهى و مورد احترام هستند; اما نويسندگان تورات اسماعيل(عليه السلام) را به عنوان مردى وحشى و كسى كه دست همه بر ضد او و دست او بر ضد همه دراز است، معرفى مى كنند.
پى‏نوشت‏ها: 1 ـ گر چه داشتن اموال و ثروت زياد فى نفسه عيب نيست، اما ذكر اين نوع مسائل به خصوص به آن نحوى كه در تورات آمده ـ صرف نظر از صحّت و سقم آن ـ در شأن و منزلت شخصيتى مثل ابراهيم(عليه السلام) نيست. قرآن هم اين مسايل را در مورد ايشان و ساير پيامبران ذكر نكرده است. 2 ـ سفر پيدايش 11: 25 و 30 3 ـ نكـ : تفسير كبير، ج 13، ص 37; و تفسير بيضاوى، ج2، ص194 4 ـ مراجعه شود به «باب حادى عشر» ص 39 5 ـ تفسير تبيان ج 4 ص 175. صاحب تبيان (مرحوم شيخ طوسى) مى گويد صحّت اين روايت جاى بحث و گفتگو ندارد. 6 ـ شعراء : 219 7 ـ تفسير فخر رازى (التفسير الكيبر) ج13، ص 39; تفسير برهان، ج4، ص 191; الدر المنثور، ج6، ص 331 و 332; نور الثقلين، ج4، ص69 8 ـ نكـ : مفردات راغب ماده «اب». 9 ـ تفسير كبير (فخر رازى)، ج13، ص40 10 ـ ابراهيم : 41 11 ـ براى آگاهى بيشتر، مراجعه شود به الميزان ج7، ص162 تا 165 12 ـ همان 15: 2 ـ 4 13-. سفر پيدايش، 11: 27 14 ـ الميزان، ج3، ص358 و ج7، ص 225 15 ـ سفر پيدايش 12: 5 ـ 9 16 ـ داستان بناى كعبه توسط ابراهيم(عليه السلام) در سوره هاى آل عمران (آيات 96 و 97) و حج (26 و 27) و بقره (125ـ 129) آمده است. 17 ـ حج : 27
منبع: کتابخانه تبیان

هیچ نظری موجود نیست: