سه‌شنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۵

اسماعیل تورات و قرآن همان فرائورت/ سیاوش است

اسطورهً اسماعيل (فرائورت) صادق الوعد
نام فرائورت (فرود شاهنامه، یعنی دیندار)چهارمین فرمانروای ماد در خبر هرودوت یا همان اربیان (پادشاه عربهای بین گرگان و بلخ، از اسلاف تاجیکان) در خبر کتسیاس، در تورات و قرآن به صورت اسماعیل یعنی خداشنو آمده است. در اوستا نام (در واقع لقب) وی سیاورشن یعنی سود رسان قید شده است یعنی همان سیاوش و فرود اساطیر شاهنامه ای ما که تراژدی وی نزد همهً عوام و خواص میهنمان معروف است. نام پدر وی را منابع آشوری خشتریتی (شهریار نیرومند) آورده اند که همان کیکاوس اوستا و شاهنامه یعنی پادشاه سرزمین چشمه زارها (منطقه کاشان) است. در منابع اسلامی دو نام برای همین فرد یعنی خشتریتی پدر فرائورت (که نام وی از قلم هرودوت افتاده است) ذکر شده است: حزقیل (یعنی نیرومند شیده توسط خدا) و ابراهیم یعنی پدر امتهای فراوان که عدم درک معانی لفظی نامهای ایشان و همچنین ریشه های اساطیر آنان، خصوصاٌ موجب تشویش منابع اسلامی گردیده است؛ ما روایات مربوط به همین اسماعیل را از سایت تبیان به عینه نقل می کنیم:
داستان اسماعيل صادق الوعد
وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ إِسمَعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسولاً نَّبِيًّا(54)
وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصلَوةِ وَ الزَّكَوةِ وَ كانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا(55)
54. در اين كتاب اسماعيل را ياد كن وى درست وعده ، و فرستاده اى پيامبر بود
55. و كسان خود را به نماز خواندن و زكات دادن وادار مى كرد و نزد پروردگار خويش ‍ پسنديده بود.
(از سوره مباركه مريم )
داستان اسماعيل صادق الوعد در قرآن و روايت
داستان اسماعيل در قرآن
داستان اسماعيل بن حزقيل پيغمبر جز در اين دو آيه در جايى ديگر نيامده ، تازه اين دو آيه هم بنا به يك تفسير مربوط به او است ، و بنابر آن خداى سبحان او را به ثناى جميلى ستوده و صادق الوعد و آمر به معروف و مرضى درگاه خويش خوانده وفرموده كه : او رسولى نبى بوده است .
داستان اسماعيل در روايات
و اما حديث در علل الشرايع به سند خود از ابن ابى عمير و محمد بن سنان ، از شخصى كه نام برده ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه ((اذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا)) اسماعيل فرزند ابراهيم نيست بلكه پيغمبرى ديگر از انبياء بوده كه خداى عز و جل به سوى قومش مبعوث نمود، و مردمش او را گرفته و پوست سر و رويش را كندند، پس فرشته اى نزدش آمده گفت : خداى عز و جل مرا نزد تو فرستاد تا هر امرى دارى اطاعت كنم ، گفت : من بايد به ديگر انبياء اقتداء داشته و آنان را اسوه خود قرار دهم .
مؤ لف : اين معنا را به سند خود از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت كرده كه در آخر آن آمده : من بايد حسين (عليه السلام ) را اسوه خود قرار دهم .
و در كتاب عيون به سند خود از سليمان جعفرى ، از امام رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ مى دانى چرا اسماعيل را صادق الوعد خواندند؟ عرض كردم : نه ، نمى دانم . فرمود: با مردى وعده كرده بود، در همان موعد در آنجا حاضر شده تا يك سال به انتظارش نشست .
مؤ لف : اين معنا در كافى از ابن ابى عمير از منصور بن حازم و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده در مجمع نيز آن را بدون ذكر سند از آن جناب نقل كرده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد)) آمده كه امام فرمود: اسماعيل وعده اى داده بود و يك سال منتظر دوستش نشست ، و او اسماعيل پسر حزقيل بود.
مؤ لف : وعده اى كه آن جناب داده بوده مطلق بوده است ، يعنى مقيد نكرده كه يك ساعت يا يك روز يافلان مدت در آنجا منتظر مى مانم ، به همين جهت مقامى كه از صدق و درستى داشته اقتضاء كرده كه به اين وعده مطلق وفا كند، و در جائى كه معين نموده ، بايستد تا رفيقش بيايد.
صفت وفاء مانند ساير صفات نفسانى از حب ، اراده ، عزم ، ايمان ، ثقه و تسليم داراى مراتب مختلفى است كه بر حسب اختلاف مراتب علم و يقين مختلف مى شود، همانطور كه يك مرتبه از ايمان با تمامى خطاها و گناهان مى سازد كه نازلترين مراتب آن است ، و از آن به بعد مرتبه به مرتبه رو به تزايد و صفا نهاده تابه جايى مى رسد كه از هر شرك خفى خالص مى گردد، و ديگر قلب به چيزى غير از خدا تعلق پيدا نمى كند، حتى التفاتى هم به غير خدا نمى نمايد، كه اين اعلا مراتب ايمان است ، همچنين وفاى به عهد هم داراى مراتبى است ، يكى از مراتبش وفاى قولى است ، مثل اينكه قول بدهد كه يك ساعت يا دو ساعت فلان جا منتظر بايستد، تا كار لازم ترى پيدا شده او را از بيشتر ايستادن منصرف كند، اين يك مرتبه از وفاء است ، كه عرفا آن را وفاء مى خوانند، و از اين مرتبه بالاتر اين است كه آنقدر بايستد تا عادتا از برگشتن طرف نااميد شود و اطلاق وعده را به ياس مقيد سازد، و از اين هم بالاتر اينكه اطلاق آن را حفظ نموده اينقدر بايستد تا طرف برگردد هر چند كه طولانى شود، پس نفوس قوى كه مراقب قول و فعل خود هستند هيچ وقت قولى نمى دهند مگر قولى كه طاقت عمل به آن را داشته باشند و بتوانند با عمل آن را تصديق كنند و همينكه از زبانشان در آمد ديگر هيچ چيز از انفاذ آن بازشان نمى دارد.
و در روايت آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به يكى از اصحاب خود وعده داد كه درم كه نزد خانه كعبه منتظرش مى باشد تا او برگردد، ولى آن مرد در پى كار خود رفته فراموش كرد برگردد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سه روز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسيد، به مسجد آمده عذر خواهى كرد. آرى اين مقام صديقين است كه هيچ سخنى نگويند مگر آنكه بدان عمل كنند.
http://www.ghadeer.org/site/thekr/lib/024/start
‏ جالب است در قرآن سورهً ص نام اسماعیل (فرائورت سیاوش) با پسرش یسع (الیشع، نجات دهندهً ملل ازیوغ آشور یعنی کیاخسارو، خضر، الیاس) و نواده اش ذوالکفل (ثروتمند) یک جا ذکر شده است. این مطلب در سایت تبیان در زیر عنوان یسع چنین قید شده است:
پيامبرى يسع(ع)
وى يكى از پيامبران بنى‏اسرائيل بوده و قرآن جز در زمره مجموعه پيامبرانى كه ايمان بدانان واجب است، درباره زندگى او مطلبى يادآور نشده است: «وَاذكُرْ إِسْمعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَاالكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيارِ»؛ (1)
«وَإِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنا عَلَى العالَمِينَ».(2)
و گفته مى‏شود كه يسع، پسر عموى الياس(ع) بوده كه پس از رحلت الياس به تبليغ رسالت الهى پرداخته و به همان شيوه دين و آيين الياس، مردم را به خدا پرستى دعوت مى‏كرده است و در زمان آن حضرت، رخ دادها و گناهان بسيارى انجام پذيرفت.
و نيز ملاحظه مى‏كنيم كه قرآن به طور خلاصه و كوتاه از الياس(ع) ياد كرده و به پيامبرى يسع اشاره‏اى گذرا داشته است، ولى كتب تاريخى درباره الياس(ع) مملوّ از اسرائيليات است.
ما تنها رويدادى را كه طبرى نقل كرده از ميان مطالب فراوانى كه منقول است برمى‏گزينيم و فشرده آن را ياد آور مى‏شويم، البته از باب اطلاع و آگاهى به بيان آن مى‏پردازيم نه اين‏كه اين رويداد، واقعيت داشته باشد.
«الياس آن‏گاه كه از بنى‏اسرائيل خواست بت‏پرستى را كنار گذاشته و به پرستش خداى يگانه تمسك جويند، دعوت وى را نپذيرفته و به او پاسخ مثبت ندادند، الياس به پيشگاه خداى خود عرضه داشت: بار خدايا، بنى‏اسرائيل، از پرستش تو سر برتافتند و بر كفر و الحاد و پرستش غير تو روى آوردند، نعمت‏هايى را كه به آنان دادى دگرگون ساز. خداوند بدو وحى‏فرمود: ما زمام امور ارزاق آنها را به دست تو مى‏سپاريم، هرگونه كه خواستى عمل نما. الياس عرض كرد: آفريدگارا، بارانت را از آنان دريغ فرما. در پى آن سه سال بر آنها باران نباريد تا چهار پايان آنان از بين رفت و درختانشان خشكيد و مردم سخت دچار گرفتارى شدند. الياس هر كجا كه به سر مى‏برد، خوراك و روزى او مى‏رسيد و بنى‏اسرائيل هرگاه بوى نان مى‏شنيدند مى‏گفتند: الياس اين‏جاست، و در جستجوى وى برمى‏آمدند، و بدين ترتيب، اهل آن خانه مورد اذيت و آزار آنها قرار مى‏گرفت. الياس روزى به خانه زنى از بنى‏اسرائيل پناه برد كه پسرى بيمار به نام «يسع بن اخطوب» داشت. آن زن، الياس را به خانه خود راه داد و ماجراى او را نهان داشت. آن حضرت در حق فرزند او دعا كرد و خداوند او را از بيمارى رهانيد.
و از آن پس دست از الياس بر نداشت و بدو ايمان آورده و وى را تصديق كرد و پيوسته با او بود و هر كجا الياس مى‏رفت، وى نيز او را همراهى مى‏كرد. الياس پيرمردى سالخورده، ويسع پسركى نوجوان بود و پس از آن، روزى الياس به بنى اسرائيل گفت: اگر دست از پرستش بت‏ها برداريد از خدا مى‏خواهم كه گرفتارى‏ها را از شما بردارد. لذا آنان بت‏ها و پيكره‏هايى را كه ساخته بودند بيرون ريختند و الياس(ع) به پيشگاه خداوند دعا كرد و خداوند به فريادشان رسيد و گرفتارى‏ها را از آنان برداشت، سرزمين‏هاى آنان سرسبز شد، ولى آنها دست از عقيده خود برنداشته و به راه راست هدايت نگشتند. وقتى الياس(ع) چنين ديد از خداى خويش درخواست نمود كه جانش را بستاند تا از شرّ آنها راحت و آسوده گردد و خداوند روح او را قبض نمود و به آسمان‏ها برد و خداوند بعد از الياس، يسع را براى ارشاد و راهنمايى آنها مأمور ساخت».
1- ص (38) آيه 48.
2- انعام (6) آيه 86.
منبع : كتاب همراه با پيامبران در قرآن ((مترجمان:خاكساران حسين و جلالي عباس))

هیچ نظری موجود نیست: